loading...
پورتال فرهنگی و سرگرمی تیک بلو
abr بازدید : 44 نظرات (0)

درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره‌های تو برای چه بود؟»


درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»


کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»


درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»


چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»

 

منبع:yekibood.ir

beytoote.com

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1383
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 121
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 355
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 1,353
  • باردید دیروز : 39
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 1,952
  • بازدید ماه : 1,952
  • بازدید سال : 46,301
  • بازدید کلی : 226,044